چکیده:
نويسنده در اين نوشتار نخست از انگيزه نگارش تفسير توسط فيض كاشانى، سخن گفته سپس مبانى تفسير وى را مطرح كرده است آنگاه از منابع تفسيرى و روائى مفسر ياد نموده است در ادامه از ويژگى هاى لغوى، روائى و روش قرآن به قرآن در تفسير صافى بحث كرده است و در پايان قواعد به كار رفته در تفسير را بر شمرده است.
كليد واژهها: تفسير صافى، فيض كاشانى، مبانى تفسير، قواعد تفسير، منابع تفسير، تفسير قرآن به قرآن.
مقالهاى كه با عنوان «قواعد تفسير در تفسير صافى» پيش رو داريد با انگيزه بيان قواعد تفسير از ديدگاه مرحوم فيض كاشانى نگارش يافته است. در اين تفسير چه در ديباچه و چه در متن، عنوان قواعد تفسير به چشم نمىخورد. از اين رو در نخستين گام بررسى مقدمات دوازده گانه تفسير صافى و سپس تطبيق آنها با متن اين تفسير، براى دست يابى به آنچه امروزه قواعد تفسير مىناميم، كارى اجتنابناپذير مىباشد. موضوعاتى كه در اين پژوهش مورد بحث قرار گرفته عبارت است از: انگيزه نگارش تفسير صافى، مبانى تفسير مرحوم فيض، منابع تفسيرى و روايى آن، ويژگى واژه پژوهى تفسير صافى و تفسير قرآن به قرآن، اين موضوعات هر يك به گونهاى براى رسيدن به قواعد تفسير ضرورى مىنمود و سرانجام قواعد تفسير كه شامل پنج قاعده است، ذكر گرديده است.
فيض كاشانى كه به در خواست گروهى از مردم تفسير صافى را نوشته، مدعى است كه تفسير او از كدورات عامه خالى است از اين رو نام «الصافى» را براى تفسير خود انتخاب كرده است. وى در مقام نقد تفاسير پيش از خود، همه تفاسير اهل سنّت را به دليل اعتمادشان به اقوال صحابه مردود مىشمارد.1 و تفاسير شيعه را به دو دسته متأخر و متقدم تقسيم مىكند و نخست مفسّران متأخر را به دليل استناد آنها به اقوال رؤساى عامّه و كم توجهى به نقل حديث از ائمهعليهم السلام نكوهش مىكند، سپس پرداختن تفاسير متأخر به مباحث نحوى، صرفى، كلامى و ادبى را دور شدن از معناى مقصود قرآن مىداند و بر طرح مباحث لغوى و كلامى و وجود مباحث اصول و فروع فقه و بيان اختلافات فقها در اين تفاسير خرده مىگيرد.
به نظر مرحوم فيض تفاسير پيشين شيعه نيز چند كاستى دارد: نخست آنكه كامل نيست؛ زيرا در برخى از آنها آيات به صورت كامل توضيح داده نشده و در شمارى ديگر همه قرآن تفسير نشده است. ديگر آن كه از راويان ضعيف و يا از راويان ناشناخته احاديثى نقل شده است كه قابل اعتماد نيست. سوم، تأويلات مشمئز كننده و گفتههاى بر خلاف عقل و اخبار و تناقض گويى هم در اين تفاسير وجود دارد.
فيض براى تفسير قرآن با تكيه بر روايات مىگويد:
«در كتابهاى حديثى، روايات تفسيرى آنچنان پراكنده مىباشد كه تشخيص ارتباط بين آنها و آيات كارى مشكل است لذا تفسيرى كه از آراء عوام خالى باشد و به احاديث اهل بيتعليهم السلام استناد كرده باشد، وجود ندارد. ولى در ديدگاه فيض دست يافتن به تفسيرى كه خالى از اين نواقص باشد ممكن است. و مفسّر بصير مىتواند در پرتو نور الهى و تأييد روح القدس از محتواى كلام و اشراق نور حديث درستى آن را بفهمد و به نقد اسناد آن نيازى نداشته باشد.2
وى آرزو مىكند تفسير صافى چنين تفسيرى باشد. ولى آيا خود او توانسته است به اين آرزوى خود دست يابد؟ و آيا تفسير صافى در ترازوى داورى انديشمندان در طول 350 سال گذشته از اشكالات مورد نظر او خالى بوده است؟ پاسخ به اين سؤال اينك از عهده اين مقاله بيرون است.
مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى هم به مباحث كلامى پرداخته و هم از مشرب فلسفى خود متأثر بوده و نيز از فنون ادبى بهره برده است. به نظر مىرسد مرحوم فيض همه رواياتى را كه ذيل آيات نقل مىكند مستند و قابل اعتماد مىداند. او سعى كرده است بين اخبار به ظاهر متعارض جمع كند و از آنجا كه جمع دو خبر متعارض به معناى قبول حجيت آن دو است، پس، از ديدگاه او همه روايات نقل شده حجيت دارند. ولى آيا تمامى احاديث اصول كافى يا احاديث منقول از تفسير على بن ابراهيم قمى كه تفسير صافى بر آن دو بيش از منابع ديگر تكيه دارد قطعى الصدورند؟ نقد سندى برخى از احاديث اصول كافى، و تشكيك در انتساب تفسير على بن ابراهيم به على بن ابراهيم طرح اين سؤال را جدىتر مىكند.3 امّا احتمال مىرود مرحوم فيض خود را مؤيَّد به بصيرت خدادادى مىداند كه در پرتو قرآن مىتواند از محتواى حديث، صحت آن را تشخيص دهد. از اين رو صحّت همه رواياتى را كه نقل مىكند، مىپذيرد. بارى انگيزه فيض كاشانى از نوشتن تفسير صافى، پرداختن به تفسير خالص قرآن و پرهيز از زوايد و حواشى و تكيه بر روايات اهل بيتعليهم السلام در تفسير بوده است.
بر اساس مقدمات دوازدهگانه و ديباچه تفسير صافى، مبانى و روش تفسيرى جناب فيض مشخص مىشود. اين مبانى همان پيش دانستههاى فيض است كه در سراسر تفسير او جارى شده است:
الف: قرآن تبيان كل شى است و معناى آن اين است كه علم به قرآن، علم به مبادى و علل است و از نوع علم به كليات محسوب مىشود، و از آنجا كه علم به علل و مبادى علم به معلول است، پس علم به قرآن علم به همه چيز است.4
ب: قرآن بر هفت حرف نازل شده است و منظور از آن يا تعداد بطون قرآن و يا موضوعات قرآنى است، و يا اينكه منظور از حرف همان لغات است و هفت حرف؛ يعنى لغات هفت گانهاى كه قرآن بدان ها نازل شده است. هر قرائتى كه به معناى قرآن خللى وارد نكند، رواست ولى بهترين قرائت، قرائتى است كه بر زبان آسان تر، در بيان واضحتر و با طبع سالم سازگارتر و براى فهم رساتر و جهت افاده معنا راحت تر و با روايات ائمهعليهم السلام موافقتر باشد. و در صورتى كه تمامى قرائتها در همه اين ويژگىها يكسان باشند، بايد قرائت اكثر را انتخاب كرد. از اين رو هيچ قرائت خاصى متواتر نيست بلكه قدر مشترك قرائتها متواتر است.5
ج: حقايق قرآن اعم از تفسير و تأويل و تفصيل نزد ائمهعليهم السلام است اما امكان درك برخى از تأويلات براى بعضى از صحابه وجود داشته است. نسبت انسان به حقايق قرآن مثل نسبت عالَم خواب با عالَم بيدارى است. حقايق عالَم عينى در بيدارى در حقيقت صور موجود در عالَم خواب است. جهان ديگر جهان بيدارى و عالَم طبيعت و جهان مادى عالَم خواب است. در عالَم بيدارى (عالَم آخرت و ملكوت)، تأويل تمامى قرآن معلوم خواهد شد. و چون درك انسان تحمل ندارد، قرآن حقايق را به گونهاى بيان كرده است كه گويا انسان در خواب است و فقط مىتواند با روح خود لوح محفوظ را مطالعه كند. اين مثالها و صور قرآنى به توضيح و تأويل و تعبير نيازمندند، همانگونه كه صور عالم خواب به تأويل و تعبير نياز دارند.
اختلاف ظاهرى پارهاى از آيات و اخبار به درك محدود انسان و هم به صور عالم طبيعت (عالم خواب) و هم به طبيعت زبان بر مىگردد.
د: قرآن داراى دو نزول دفعى و تدريجى است. در نزول دفعى، حقيقت بسيط قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده و در نزول تدريجى همان حقايق از قلب او بر زبانش جارى گرديده است و در عين حال جبرئيل آنها را نازل مىكرده است و در شب قدر نيز مقيدات و مفصلات و تأويلات قرآن براى يك سال آينده بر قلب امام زمان (عج) نازل مىشود.6
ه: مصداق اتم و اكمل خوبىها، ائمهعليهم السلام هستند. بنابراين بيشتر آيات قرآنى توصيف دوستان يا دشمنان ائمهعليهم السلام است. شناخت و عبادت كامل خداوند توسط آنها انجام مىشود و خداوند خود را توسط انبياء و اوصياء معرفى كرده است. از اين رو خداوند پس از خلقت، مردم را به معرفت انبياء و اوليا و پذيرش ولايت آنها امر كرد.
از آنجا كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم سيّد الأَنبياء و وصى او سيّد الأَوصياء است پس تمامى كمالات ساير انبياء و اوصياء در او و وصى او جمع است:
«و حيث كان الأكمل يكون الكامل لا محالة و لذلك خَصّ تأويل الآيات بهما و بسائر اهل البيتعليهم السلام... و كلُّ مومن فى العالم قديماً او حديثاً الى يوم القيامه فهو مِن شيعتهم و مُحبّيهم و كُلُّ جاحد فى العالم قديماً او حديثاً الى يوم القيامة فهو من مخالفيهم و مبغضيهم.»7
از آنچه بيان شد مىتوان پيش دانستههاى فيض را درباره قرآن چنين خلاصه كرد:
قرآن كه دو نزول دفعى و تدريجى دارد، داراى ظاهر و باطنى است. و فهم ظاهر و باطن آن فى الجمله براى غير معصوم ممكن است ولى آگاهى كامل به تمامى حقايق ظاهر و باطن قرآن فقط در توان پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم و اهل بيتعليهم السلام است. قرآن مكتوب است و تلاوت مىشود، ولى حقايق قرآنى در واقع صورتهايى از حقايقى هستند كه در عالم ملكوت وجود دارند و در عالم آخرت تمامى اين صور تعبير شده و عينيت پيدا خواهد كرد.
منابعى كه فيض(ره) در تفسير صافى به آنها استناد كرده است هم نشانگر ديدگاه فيض در علم الحديث - تفسير و منابع روايى و هم روش او را در تفسير نشان مىدهد فيض در مقدمه تفسير منابع خود را ذكر مىكند.
وى از دو منبع نقل قول كرده است: يكى كتابهاى تفسيرى و ديگرى كتابهاى روايى، كتب تفسيرى كه فيض(ره) منبع قرارداده است عبارت است از: تفسير على بن ابراهيم قمى (متوفاى، قرن چهارم هجرى) تفسير محمد بن مسعود العياشى (متوفاى - قرن سوم هجرى)، تفسير منسوب به امام حسن عسگرىعليه السلام، و تفسير مجمع البيان و جوامع الجامع طبرسى (متوفاى - 538 هجرى) و كتب روايى مورد استفاده او عبارتند از: از الخصال، التوحيد، عيون الاخبار، علل الشرايع، اكمال الدين و اتمام النعمه، المجالس، الاعتقادات، معانى الاخبار، من لايحضره الفقيه از مرحوم صدوق و امالى، تهذيب الاحكام، الغيبة از شيخ طوسى و المناقب ابن شهر آشوب مازندرانى و اصول كافى مرحوم كلينى و مصباح الشريعة و احتجاج مرحوم طبرسى.
از ميان كتابهاى تفسيرى و روايى كه فيض(ره) بيشتر مورد توجه قرار داده است مىتوان از تفسير قمى و اصول كافى نام برد. همانگونه كه در مقدمه تفسير آورده است او از منابع اهل سنّت هيچ چيزى را مستقيماً ذكر نكرده و اگر روايتى هم از آنها آورده روايتى است كه منابع شيعى ذكر كردهاند. هر جا روايت منسوب به اهل بيتعليه السلام از طرق عامه نقل شده است فيض آن را با جمله «عن طريق العامه» بيان مىكند.
در تفسير صافى شرح لفظ و معانى الفاظ، بدون ذكر منبع آورده شده است و از هيچ كتاب ديگرى به جز كتابهاى روايى و تفسيرى چيزى نقل نشده و يا اگر نقل شده منبع آن معرفى نشده است.
در تفسير صافى بدون ذكر منبع به معناى لغوى الفاظ بسيار توجه شده است ولى همانگونه كه مفسّر در مقدمه آورده است در اين تفسير به نكات نحوى - صرفى - اشتقاقى كمتر پرداخته شده؛ زيرا وى معتقد است مقصود اصلى تفسير معانى است نه مبانى8 با وجود اين ديدگاه، او كنار نهادن قوانين ادبى و اكتفا به ظاهر عربيت قرآن را مانند مسئله بىتوجهى به روايات موجب افتادن در ورطه تفسير به رأى مىداند9
فيض(ره) گاه به شرح مفردات آيه مىپردازد و سپس روايت يا گفتار مفسّرى را ذكر مىكند.
مثال اول: آيه 56 سوره توبه
لو يجدون ملجاً (حصناً يلجاءون اليه) او مغاراتٍ (غيراناً) او مدخلاً (موضع دخول)
اگر آنان دژى يا غارى و يا نقبى در زمين براى پناه بردن به آن مىيافتند...
القمى: قال موضعاً يلتجئون اليه (قمى در تفسير خود مىگويد مدخلاً يعنى جايى كه به آن پناه مىبرندو و فى المجمع عن الباقرعليه السلام) اسراباً فى الارض و در مجمع البيان از قول امام باقرعليه السلام نقل شده است كه منظور از مُدخلاً» نقب و راهرو زير زمين است.)»10
مثال دوم: آيه 235 سوره بقره
«و لا جناح عليكم فيما عرضتم به من خطبة النساء» (المعتدات و التعريض هوان يقول انّك جميلة او صالحة او إنّى اُحبّ امراةً صفتها كذا و يذكر بعضى صفاتها و نحو ذلك من الكلام الذى يوهم أنّه يريد نكاحها حتى تحبس نفسها عليه ان رغبتْ فيه و لا يصرح بالنكاح) او اكننتم فى انفسكم (سترتم و اضمرتم فى قلوبكم فلم تذكروه بالسنتكم معرضين و لا مصّرحين)11
«... تعريض يعنى اينكه مردى بگويد تو زيبايى يا تو شايستهاى يا من زنى را با اين صفات مىپسندم و سپس صفاتى را ذكر كند، بهرحال تعريض در اين جا يعنى مرد كلام غير مستقيمى بيان كند كه نشان دهد مايل است با زن ازدواج كند...
او اكننتم فى انفسكم: يعنى پنهان كنيد و تقاضاى ازدواج را در دل نگه داريد و درخواست خود را به صورت آشسكار بر زبان جارى نكنيد.»
همچنين در اين تفسير از بعضى نكات و فنون ادبى استفاده شده بدون اينكه نامى از آنها برده شود.
مثال اول: آيه 59 سوره اسراء
«و آتيناه ثمود الناقه (بسؤالهم) مبصرةً (آية بينة) فظلمو بها (فظلموا انفسهم بسبب عقرها)12
«ما به قوم ثمود ناقة صالح داديم (بنابراين درخواست خودشان) تا اينكه آيه و نشانهاى برايشان باشد ولى آنان به خاطر پى كردن ناقه صالح برخود ظلم كردند.»
در اين جا براساس فن ايجاز بالحذف و الاضمار آيه تفسير شده است ولى فيض (ره) نامى از اين نكته ادبى نمىبرد. گو اينكه در مقدمه پنجم به ذكر همين نكته مىپردازد و همين آيه را هم به عنوان نمونه مىآورد تا نشان دهد در تفسير به ظاهر الفاظ عربى نمىتوان اكتفا كرد.13
مثال دوم: آيه 129 سوره طه
«و لولا كلمة سبقت من ربك لكان لزاماً واجلٌ مسمّى»
فيض(ره) ذيل اين آيه مىگويد: «اجل مسمى» عطف به «كلمةٌ» است علت جدايى بين كلمه و اجل براى اين است كه نشان دهد كه هر يك از آن دو در نفى لزوم عذاب استقلال دارند در اينجا هم بدون اينكه به قاعده ادبى (مقدم و مؤخر) اشاره كند از آن استفاده كرده است.»14
در مواردى هم نكات نحوى و ادبى را صريحاً بيان مىكند.
مثال اول: آيه 62 آل عمران
«إنَّ هذا لهو القصص الحق و ما من اله الّا اللَّه» مرحوم فيض (ره) در تفسير اين آيه مىگويد: «من زائده است و براى تأكيد و استغراق آورده شده تا عقيده نصارى را در تثليت رد كند.»15
مثال دوم: آيه 66 آل عمران
«ها انتم هولاء حاججتم فيما لكم به علمٌ».
فيض مىگويد خداوند با آوردن هاء كه علامت تثنيه است به غفلت آنها از حالشان هشدار مىدهد.16
مثال سوم: آيه 198 سوره بقره:
«...فاذكرو اللَّه عند المشعر الحرام (قال بنعمائه و آلائه و الصلواة على سيدانبيائه و على علىٍ سيد اصفيائه( و اذكروه كما هداكم )لدينه و الايمان برسوله و قيل اى اذكروه) ذكراً...»
و سپس مىگويد:
«ليس المرادُ بالكاف فى مثل هذا الكلام التشبيه بل المراد به تعليل الطلب بوجود ما يقتضيه.»17
«مراد از كاف در «كما هداكم» كاف تشبيه نيست؛ بلكه مراد از آن تعليل طلب و فرمان است به وجود چيزى كه اقتضاى آن دارد.»
منظور از آوردن چند مثال اين است كه بهرحال فيض(ره) علاوه بر معناى لغوى الفاظ چه صريح يا غير صريح با تكيه بر نكات ادبى به تفسير آيات پرداخته است و اگر چه در ديباچه تفسير خود بعضى تفاسير را به خاطر ذكر نكات ادبى مورد سرزنش قرار داده است، معلوم مىشود منظور او افراط در پرداختن به ادبيات در تفسير است و گرنه همانگونه كه خود عملاً در تفسير صافى نشان مىدهد آگاهى بر ادبيات عرب كليد فهم قرآن است.
از مبانى تفسير فيض(ره) اين است كه حقايق قرآنى (در تفسير يا تأويل) فقط نزد ائمهعليه السلام است ولى با تهذيب نفس مىتوان فى الجمله به غرايب قرآن دست يافت. او به روايات تفسيرى بسيار توجه دارد و حتى ذيل بعضى آيات فقط روايت تفسيرى را ذكر كرده و هيچ نظرى از خود يا ديگر مفسّرين به ميان نياورده است. مثل آيه اول سوره الشعراء كه ذيل آن سه روايت به نقل از مجمع البيان و تفسير على بن ابراهيم و از معانى شيخ صدوق نقل مىكند و يا آيه 24 سوره فرقان كه شش روايت ذيل آن نقل مىكند.18
به كارگيرى اين شيوه گاه تفسير صافى را به تفسير روايى محض نزديك مىكند ولى چون اين شيوه غالب نيست نمىتوان گفت تفسير صافى تفسير روايى محض است.
نوع ديگر برخورد او با روايات تفسيرى اين است كه ابتدا آيه را تفسير مىكند و سپس روايت يا رواياتى را به عنوان تأييد و تأكيد مىآورد. مثلاً در آيه 42 سوره زمر ابتدا بخشى از آيه را تفسير مىكند و آنگاه روايتى رااز تفسير عياشى در ذيل آن ذكر مىكند.
«اللَّه يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها (اى يقبضها عن الابدان بان يقطع تعلقها عنها و تصرفها فيها ظاهراً و باطناً و ذالك عند الموت او ظاهراً لاباطناً و هى فى نوم) فيمسك التى قضى عليها الموت (لا يردها الى البدن) و يرسل الاخرى (اى النائمه الى بدنها عنه اليقظه) الى اجلٍ مسمى (هى الوقت المضروب لموته).»
«خداوند هنگام مرگ نفس (روح را) مىگيرد و روح ديگر تصرف و تعلقى (نه در ظاهر و نه در باطن) به بدن ندارد اما در هنگام خواب روح به صورت ظاهر از بدن گرفته مىشود اگر مرگ فرا رسيده باشد روح بر نمىگردد و اگر مرگ فرا نرسيده باشد روح به سوى بدن به (هنگام بيدارى) بر مىگردد.»
عياشى از امام باقرعليه السلام نقل مىكند كه هيچ كس نمىخوابد مگر آنكه نفس او به آسمان عروج مىكند ولى روح او در بدن مىماند و بين روح و نفس او ارتباطى مثل ارتباط نور خورشيد با خورشيد وجود دارد، اگر خداوند اجازه دهد كه روح قبض شود، روح نفس را اجابت مىكند و اگر اجازه ندهد روح به نفس بر مىگردد و اين است معناى آيه «اللَّه يتوفّى الانفس حين موتها...»19
در مواردى هم روايات تفسيرى شأن نزول آيات را مىآورد.
شأن نزول آياتى چون: آيات اول سوره نور، 214 سوره بقره، 107 سوره توبه، آيات آغازين سوره عبس، در ضمن تفسير اين آيات آورده شده است.20
فيض(ره): در بعضى موارد پس از نقل چند روايات به بررسى آنها پرداخته و سعى دارد در صورت وجود تعارض ظاهرى، بين آنها جمع كند مانند رواياتى كه ذيل آيه 72 سوره احزاب ذكر مىكند.
«انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً».
در ميان رواياتى كه ذكر مىكند بعضى از آنها امانت را به ولايت ائمهعليهم السلام و بعضى امانت را تعميم داده به تكليف الهى معنا كردهاند. فيض در اين جا تعارض بين روايات را رد كرده و بين آنها جمع مىكند و مىگويد: منظور از امانت همان تكليف الهى است و حمل امانت بر ولايت ائمهعليهم السلام تخصيص امانت است.21
با وجود توجه خاص فيض به روايات تفسيرى، موارد متعددى در تفسير صافى وجود دارد كه فيض(ره) آيه را تفسير كرده ولى هيچ روايتى ذيل آن ذكر نكرده است و در واقع كاملاً اجتهادى برخورد كرده است مانند آيات 62 و 63 سوره زمر و آيه 21، سوره روم.
«اللَّه خالق كل شى و هو على كل شى وكيل (يتولى التصرف فيه).»
«خداوند خالق همه چيز است و بر هر چيز و كيل است يعنى او براى تصرف در هر چيز ولايت دارد.»
«له مقاليد السموات و الارض (مفاتيحها لا يملك امرها و لا يتمكن من التصرف فيها غيره و هو كنايه عن قدرته و حفظه لها»22
«كليد آسمان و زمين به دست اوست و احدى مالك آن نيست و نمىتواند در آن تصرف كند اين كنايه از قدرت خداوند و توان او در حفظ آسمان و زمين است..»
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنو اليها (تميلواليها و تألفوابها فانّ الجنسيه علةٌ للضم و الاختلاف سبب للتنافر) و جعل بينكم مودة و رحمة (بواسطه الزواج).»23
«از نشانههاى او اين است كه خداوند از جنس خودتان جفتهايى خلق كرد كه در كنار آنها آرام گيريد يعنى به آنها ميل كنيد و به آنها الفت بگيريد. همانا كه هم جنسى باعث وحدت و اختلاف در جنسيت باعث نفرت است، خداوند با ازدواج بين شما موّدت و رحمت قرار داد.»
بنابراين مىتوان گفت كه در سراسر تفسير صافى روايات تفسيرى بسيارى همراه با نظر مفسّر ذكر شده است.
از كلام فيض كاشانى(ره) در مقدمه دوازدهم تفسير صافى استفاده مىشود كه هرجا به بيش از شرح لفظ و بيان مفهوم نياز باشد از خود قرآن براى فهم بيشتر استفاده مىكند. و براى اين شيوه دو دليل ذكر كرده است يكى قول ابن عباس است كه گفته است «القرآن يفسر بعضه بعضاً» «بعضى از قرآن، بعضى ديگر را تفسير مىكند» و ديگر اينكه ائمهعليهم السلام، ما را براى درك متشابهات قرآن به محكمات آن ارجاع دادهاند.24
اين شيوه تفسير در اسلام سابقه طولانى دارد تا آنجا كه مىتوان گفت پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم به عنوان مبيّن قرآن بانى اين شيوه است آن حضرت در تفسير آيه «و يُسقى من ماءٍ صديد يتجرّعه و لا يكاد يُسيغه» (ابراهيم 16-17) فرمود: يعنى به دهانش نزديك مىشود وى از آن نفرت مىكند و چون نزديكش شود صورتش كباب مىشود و پوست از سرش بر مىآيد و هنگام نوشيدن، امعاء و احشاء او متلاشى مىشود و از پشتش خارج مىشود خداوند مىفرمايد: «سُقوا ماءاً حميماً فقطَّع امعاءهم» (محمد /15) «و اِن يستغيثوا يُغاثوا بماء كالمُهل يشوى الوجوه بئس الشراب و سائت مرتفقاً» (كهف /25)29
و يا در تفسير ظلم در آيه «و لم يلبسوا ايمانهم بظلمٍ» (انعام/82) فرمود: ظلم در اينجا يعنى شرك و به آيه ان الشرك لظلم عظيم (لقمان/13) استناد فرمود.26
اميرالمؤمنينعليه السلام نيز در وصف قرآن مىفرمايد: «ينطق بعضه بعضا و يشهد بعضه على بعضٍ» (نهجالبلاغه/خطبه 133) و نيز فرمود: با توجه به آيه «و حمله و فصاله ثلاثون شهراً» (احقاف /15) و آيه «و فصاله فى عامين» (لقمان /14) فرمود مدت باردارى 6 ماه است.
طبرسى(ره) نيز در ذيل آيه «هل اتاك حديث الغاشيه» (غاشيه /1)مىگويد منظور از غاشيه آتشى است كه صورت كفار را فرا مىگيرد و اين معناى آيه «تغشى وجوههم النار» (ابراهيم /50) است.27
آنچه از عبارت «تفسير قرآن به قرآن» به ذهن تبادر مىكند اين است كه مفسّر به هر آيهاى كه مىرسد آيات ديگر قرآن را كه با موضوع ارتباط دارد ذكر كند و يك نظر نهايى از آنها ارايه دهد. به عبارت ديگر؛ تفسير قرآن به قرآن نوعى تفسير موضوعى و در عين حال ترتيبى است. ولى اين كار در تفسير صافى به چشم نمىخورد و گويا منظور فيض از تفسير قرآن به قرآن كه در مقدمه دوازدهم وعده آن را مىدهد اين است كه ناسخ و منسوخ، مجمل و مفصل، عام و خاص، محكم و متشابه در تفسير آيات مد نظر قرار گيرد و البته اين كار در تفسير صافى عملى شده است.
مثال اول: آيه 43 سوره نساء:
«يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة (تقوموا اليها) و انتم سُكارى (من نحو نومٍ اوخمرٍ) حتى تعلموا ما تقولون (حتى تنتبهوا و تفيقوا):» «اى مؤمنان بهنگام مستى نماز نخوانيد تا بفهميد چه مىگوييد.»
فيض(ره) در ادامه مىگويد:
«از آنجا كه حكمت اقتضا مىكرد تحريم شراب تدريجى باشد و تصريح بدان به تأخير افتد... گروهى از مسلمانان به هنگام مستى نماز مىخواندهاند ولى چون هنوز نوشيدن شراب حرام نشده بود پس اين آيه نازل شد و به آنان خطاب كرد كه هنگام مستى نماز نخوانند امّا پس از اينكه شراب حرام شد ديگر مناسب نبود كه مسلمانان از نماز خواندن به هنگام مستى پرهيز داده شوند زيرا شراب به طور كلى و براى هميشه حرام شده بود ازينرو مىتوان گفت اين آيه با آيه تحريم شراب نسخ شده است.»28
مثال دوم: آيه 240 سوره بقره:
«والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجاً وصيةً (يوصون وصية قبل ان يحتضروا و قرىء بالرفع) لازواجهم متاعاً الى الحول (بان تمتع ازواجهم بعد هم حولاً كاملاً اى ينفق عليهن من تركته) غير اخراج (و لا يخرجن من مساكنهن كان ذلك فى اوّل الاسلام... ثم نسختها آيه الربع و الثمن فالمرأة عليها من نصيبها رواه العياشى)».
«كسانى كه از شما قبل از حالت احتضار براى زنان خود وصيت مىكنند بعد از مرگ آنها تا يكسال آن زنان از اموال به جا مانده بهرهمند مىشوند و تا يكسال در خانه خود مىمانند»
فيض بنابر نقل عياشى اين آيه را منسوخ آيه ربع و ثمن مىداند «در اوايل اسلام زنان شوهر از دست داده فقط تا يكسال در خانه زندگى كرده و از اموال شوهران خود بهرهمند مىشدند پس از يكسال بدون اينكه از ارثى بهره ببرند بايد از خانه شوهرانشان بيرون مىرفتند ولى اين حكم با آيهاى كه ارث زنان شوهر مرده را14 و 18 قرار داد نسخ گرديد.»
منظور از ذكر اين دو نمونه اين بود كه اگر فيض تفسير صافى را تفسير قرآن به قرآن مىداند منظورش اين نيست كه ذيل هر آيه، آيات مشابه را ذكر كرده و نتيجهگيرى مىكند.
از آنچه در ديباچه تفسير صافى ذكر شده است و از شيوه تفسيرى مرحوم فيض كاشانى برمىآيد، قواعد تفسير از ديدگاه فيض در پنج قاعده خلاصه مىشود.
1 - آگاهى از زبان و ادبيات عرب و فنون و استفاده از آنها براى درك معناى مقصود. گواه اين مطلب شرح لغات و الفاظ قرآن و پرداختن به نقش نحوى ادات در تفسير صافى است همانطور كه قبلاً ذكر شد فيض(ره) گاهى به صراحت نكات ادبى را متذكر شده و زمانى هم بدون ذكر آن به تفسير پرداخته است. او در مقدمه، اين نكته را متذكر شده است كه قصد ندارد كليه قواعد ادبى را ذيل هر آيه ذكر كند.
2 - آشنايى با سنّت و حديث: روايات معتبر نزد فيض رواياتى است كه از منابع شيعى نقل شود و يا اگر از منابع اهل سنّت هم نقل مىشود منسوب به ائمهعليه السلام و موافق عقيده شيعى باشد. فيض(ره) سنّت نبوى و اهل بيتعليه السلام را ملاك و معيار مىداند و نه گفتار صحابه و تابعان را. نگاهى گذرا به تفسير صافى كافى است تا به نقش روايت در تفسير قرآن را از ديدگاه فيض بدانيم.
3 - شناخت شأن نزول، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه... به عبارت ديگر آنچه در علوم قرآنى مورد بحث قرار مىگيرد از قواعد تفسير است.
4 - آگاهى از نظر مفسّران: منظور از مفسّران، مفسّران شيعه است، در سراسر تفسير صافى هيچ قولى از مفسّران غير شيعه نقل نشده است و اعتماد كامل به اقوال مفسّران شيعه (طبرسى، على بن ابراهيم قمى، عياشى) در تفسير صافى كاملاً مشهود است.
5 – فيض(ره) در مواردى متعددى علم كامل به حقايق قرآن را مخصوص اهل بيتعليهم السلام مىداند ولى در چند مورد هم شناخت ابعادى از قرآن را در سايه تهذيب نفس و ايمان براى ديگر مردمان ممكن مىداند او اين شناخت خاص را شناخت غرائب قرآن مىنامد29 پس مىتوان گفت تهذيب نفس و طهارت روح شرط ديگرى براى دريافت حقايق قرآن است البته منظور از حقايق قرآن كه فهم آن در گرو تهذيب نفس است، مربوط به ظاهر قرآن نيست بلكه از مقوله باطن و تأويل است. زيرا قرآن به عنوان معجزه خالده همواره در حال تحدى است و كسانى را كه به آن ايمان ندارند به تحدى مىطلبد بنابراين مخاطب براى اينكه معجزه بودن قرآن را درك كند بايد آن را بفهمد و اين مرتبه فهم براى همه انسانها ممكن است و الا اگر فهم قرآن به ايمان و تهذيب نفس مشروط شود تحدى معنايى نخواهد داشت به عبارت ديگر چون قرآن ذومراتب است افراد مختلف به فراخور مراتب خود به مرتبهاى از قرآن دست مىيابند و تنها معصومينعليهم السلام مىتوانند از تمامى مراتب آن آگاه شوند و ديگران بر حسب مراتب علم و آگاهى و طهارت نفسانى و براى فهم قرآن متفاوت خواهند بود.
1 - فيض، ملا محسن، تفسير الصافى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 13/1.
2 - همان، 13/1.
3 - معرفت، محمد هادى، مصونيت قرآن از تحريف، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الاولى، 1413 ق / 239. معارف، مجيد، پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، تهران، مؤسسه هنرى و فرهنگى ضريح، /483.
4 - فيض، ملا محسن، صافى، 57/1.
5 - همان، 59/1.
6 - همان، 20/1 و 32 و 65.
7 - همان، 26/1.
8 - همان، 77/1.
9 - همان، 38/1.
10 - همان، 350/1.
11 - همان، 264/1.
12 - همان، 99/3.
13 - همان، 38/1.
14 - همان، 326/1.
15 - همان، 345/1.
16 - همان، 346/1.
17 - همان، 235/1.
18 - همان، /254 و 26.
19 - همان، 323/4.
20 - همان، 247/1 و 374/2 و 423/3 و 50/5.
21 - همان، 208/4.
22 - همان، 328/1.
23 - همان، 129/1.
24 - همان، 75/1.
25 - ابن حنبل، احمد، مسند، بيروت، 265/15.
26 - ابن كثير، اسماعيل بن عمر، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارلفكر، بيروت، 58/3.
27 - طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، تهران، انتشارات اسلاميه، 479/10.
28 - فيض، ملا محسن، الصافى، 453/1.
29 - همان، 36/1.